حکمتی را که خداوند به لقمان عطا کرد، نه به خاطر مقام و ثروت و نه عشق به دنیا بود، بلکه بخاطر اینکه او مردی با تقوا و خداترس بود. بیشتر اوقات خود را به تفکر می گذراند. در طول روز هرگز نمی خوابید، و هیچ یک از امور دنیا او را به وجد نمی آورد. نه خوشحال می شد و نه غمگین. هرگز کسی را مورد تمسخر و شوخی قرار نمی داد.
بیشتر مواقع در هر مجلسی سکوت می کرد، او بسیار صادق و امانت دار بود، چندبار ازدواج کرد و صاحب فرزندان بسیاری شد، اما تمامی آنها در سن خردسالی از دنیا
[204]
می رفتند.
او بر هیچ یک از عزیزانش گریه و زاری نکرد، هرگاه سخنی یا خبری از کسی می شنید، ابتدا از او می خواست تا منبع خبر خویش را بیان کند.
لقمان پیامبر نبود، اما بنده ای بود که به یقین و علم کامل رسید، او بسیار فکر می کرد و عشق به خداوند تمام وجودش را فرا گرفته بود.
روزی لقمان گوسفندی را قربانی کرد، غلام او از او خواست تا بهترین قسمت از قربانی را به او بدهد، لقمان دل و زبان حیوان را به او بخشید. بار دیگر غلام از او خواست تا پست ترین اعضای قربانی را به او بدهد. لقمان مجدد؛ دل و زبان را به او داد.
غلام علّت این کار را پرسید. لقمان پاسخ داد؛ این دو عضو عمده ترین قسمت های بدن هستند، اگر پاک باشند چیزی به پاکی آنها وجود نخواهد داشت و اگر این دو عضو به فساد کشیده شوند، چیزی به ناپاکی شان در دنیا وجود نخواهد داشت. ایشان اکثر علوم را می دانست و حتی روایت است زمانی که از بین گیاهان می گذشت هر گیاهی به نوبت به لقمان سلام می کرد و خصوصیت و خواص خود را به ایشان می گفت. در پرهیزکاری و تعمق و تفکر و زهد، ممتاز و زبانزد عام و خاص بود. ایشان بیشتر حکمت ها را از حضرت داوود می آموختند و در نزدیکی شهر موصل در عراق می زیست.(1)